فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

بسم الله
هر چیزی یک فرهنگی دارد
پرواز هم فرهنگ خود را دارد...
...........................................
استفاده از عناوین و مطالب فقط با ذکر نام فرهنگ پرواز
مجاز است! اخلاق در امانت داری....
در غیر این صورت شرعا و قانونا حرام است.
...........................................
فرهنگ پرواز چه با همین عنوان و
چه با عنوان های
نزدیک به فرهنگ پرواز . ارتباطی ندارد
...........................................
برای مشاهده بهتر فرهنگ پرواز از مرور گر
Mozilla Firefox استفاده کنید.

بایگانی

آخرین مطالب

نویسندگان

پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشجو» ثبت شده است

داستان اول:

دانشگاه که بودیم، دلباخته دختری شدم ،تمام کارها و درسها تحت تاثیر یک عشق شد،بخاطر نوع کارها در بسیج دانشگاه،با برخی از روحانیون جوان و خوش بیان آشنا شده بودم،با بچه های خوابگاه هم ارتباط زیادی داشتم،خیلی هایشان از شهرها و روستاهای دورافتاده ی فارس و کرمان و خوزستان و..آمده بودند،اکثرشان مرا به عنوان یکی از اعضای اصلی بسیج دانشگاه می شناختند،میدانستم خیلی هایشان در احکام اولیه دین مشکل دارند،چه برسد به مسائل سیاسی و معرفت دینی و.. ولی اکثرشان دل پاکی داشتند و آماده پذیرش حق!

بارها یکی از روحانیون خوش بیان از من خواهش کرد که ترتیبی بدهم تا جلساتی با بچه های خوابگاه در محل نمازخانه خوابگاه برگزار بشود که من بارها به دلایلی آنرا عقب انداختم تا جایی که اصلا برگزار نشد!

 زمان هایی هم که به دیدن آن روحانی میرفتم،بیشتر در مورد آن دختر دانشجو،و راه های رسیدن به آن(ملت دنبال راه رسیدن به خدا هستد!) بحث میکردیم و شبانه روزبه فکر آن بودم!

نزدیک انتخابات مجلس هم که میشد،فکر میکردم با تبعیت چند تن از بچه ها خوابگاه و دانشگاه از نظرات من،به تکلیف خودم عمل کردم!ولی واقیعیت این بود با رای دادن چند تا از آنها،فقط خودم را فریب دادم و از اصل قصه، همان بسط معرفت دینی و سیاسی ...دور افتادم!

همه به خاطر چسبیدن به دلیل فرعی قصه و عاشقی! و نپرداختن و برگزار نکردن جلسات هنوز هم از دست خودم ناراحت هستم..!

داستان دوم:

خدمت سربازی که رفتم،در دوران آموزشی،گاهی که وقت استراحت پیدا میکردم،با گروهان 160 نفره ای که نمونه کوچکی از جامعه ایران از بچه های سیستان تا آذربایجان و خراسان تا خوزستان در ان جمع بودند،بحث میکردیم! یکبار یادم هستم با دونفر از هم خدمتی ها درباره ی خروج مغزها از ایران حرف میزدیم و من از شهید چمران و زندگی اش سخن گفتم!بحث که بالا گرفت، به مسائل سیاسی هم رسید،سرمان راکه بالا گرفتم،دیدیم چیز حدود سی چهل نفر دورمان جمع شدند و دارند به حرفهایمان گوش میدهند،خواستم بحث را تمام کنم که دیدم بچه ها اصرار میکنند که ادامه دهیم! با یکی شان که حرف میزدم،فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی... صنعتی شریف یا امیر کبیر بودم(درست یادم نیست) از مسائل سیاسی و تقسیم بندی های رایج و اندیشه های گروه های سیاسی چیز زیادی نمی دانست! دردلم گفتم این از نخبه علمی مان! وای بحال بقیه...

یکبارهم یادم هست فرمانده آمد و بحث ده نفره مان در حیاط پادگان را بهم زد! بنده خدا از سر و صدای ما بیدار شده بود!

دیدم در دورانی که در بسیج بودم،یا نهایتا با چند بسیجی خرده شیشه دار بحث میکنیم،یا اگر بخواهیم با دیگر دانشجویان حرفی بزنیم،چون ما را به دید یک عضو بسیج نگاه میکنند،هر حرفی و هر بحثی را نمی کنند...خودتان بهترمی دانید!

داستان سوم:

لوله کش بنده خدا که کار میکرد،حرف از طب سنتی و...شد،از تیزهوشی و دقت پدربزرگش روحانی اش در تشخیص بیماری ها میگفت!

 گاهی هم حرف از آب و خشکسالی و باران میزد! حرف از انتخابات رای دادن و ندادن شد،نمی دانم سر چه حرفی!!! بحث رضاخان را وسط کشید و از توسعه کشور از درزمان حرف میزد،دیپلم هم نداشت بنده خدا! به او درباره ی خیانت رضاخان به طب سنتی گفتم!چند ثانیه ای مکث کرد و دیگر حرفی نزد...!

هنوز هم کم کاریم!

همین...

علیرضا
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر

حکومت پول دارد،رسانه دارد،بسیجی و پاسدارسپاهی دارد!این طرفی ها هم دانشجو و استاد دارند،مردم  رسانه دارند...اینها تنها بخشی از سخنان کسی بود که تمام جریان اصلاحطلب و اشوب طلب،از سال هشتادوچهار،پشت سرش قرار گرفتند!

لباس شخصی

لفظ لباس شخصی ها،شاید خیلی قبل تر از زمان قبل انقلاب با تاسیس ساواک،به سرزبانها افتاد،بعد از انقلاب هم کمی ادامه داشت تا قضیه کوی دانشگاه سال78 با حوادثی پر رنگتر شد! در فتنه88 با درگیری های خیابانی و تشدید شایعات بیشتر بر سر زبانها افتاد،جریان رسانه ای فتنه،همیشه یک پروژه ای را اجرا کرده که خود را مردم و مخالفان را مزدوران حکومت معرفی کند،این جریان از سال 90 با شروع بحران ارزی،الفاظ عجیبی مانند خون های مردم را در شیشه کردن!،کاسبان تحریم!ادم فروش ها!را در جامعه با ابزار شبکه های اجتماعی مجازی،روزنامه های زنجیره ای اصلاحطلب،سایتها و.. را وارد ادبیات اعتراضی جامعه در شرایط انروز کردند!بعد از انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری،وارد تمام رسانه های دولتی و رسمی شدند!هرگونه اعتراض و انتقاد را به دولت با عناوینی چون دلواپسان و کاسبان تحریم و موازی کردن معانی این دو عنوان و تقلیل معنای انها در اذهان مردم و با مهندسی افکار انها در ذهن ناخودگاه عده ای زیادی از مردم باعث شدند تا انتقادات کارشناسی جریان منتقد دولت به توافق هسته ای،هیچ گاه به گوش مردم نرسد!

علیرضا
۰۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۰۸ موافقین ۵ مخالفین ۱ ۶ نظر
دبستان که بودیم،بنا به شرایط آن زمان و تعداد دروس در آن زمان فقط یک ساعت در هفته کلاس قرآن داشتیم،یعنی بعد از سوم ابتدایی این یک ساعت اضافه شد،چیزی به اسم تعلیمات دینی نداشتیم،معلم قرآن ما فردی بود با قدی بلند،موهای جوگندمی،لخت و شانه کشیده و همیشه کت و شلوار پوش! چهره ای مهربانی داشت،در واقع کار اصلی اش برگزاری امورات فرهنگی مدرسه و مسئول کتابخانه بود! کتابخانه که نه! اتاقکی بود که حدود 200 تا 300 کتاب مخصوص سنین کم داشت.
در همان یک ساعت کلاس قرآن،می بایست نوار قرآن میاورد و با ان ضبط های قدیمی،برایمان قرآن سه بار تکرار پخش میکرد،کلاس شلوغی داشتیم،چیزی حدود 45 نفر دانش آموز بودیم،هم باید کنترل نظم بچه را اداره می کرد و هم تدریس! یادم میاید یکبار که خیلی کلاس شلوغ شده بود،کنترل اش را از دست داده بود و من بخت برگشته و از همه جا بی خبر خواستم سوالی از او بپرسم که به ناگاه یک سیلی آب دار جانانه ای نثار من کرد و بعد گذشت دقایقی آمد از من معذرت خواهی کرد!
کلا دیگر علاقه به شخصیت و تدریسش را از دلم بخاطر یک عدم کنترل رفتارش! در دلم از بین رفت!
وقتی که به مقطع بعدی یا همان راهنمایی رفتیم،کلاس اول راهنمایی آن زمان یا ششم ابتدایی فعلی! چیزی به اسم معلم دینی نداشتیم!یعنی بهتر بگویم،در مذهبی ترین شهرایران!مدرسه ی ما برای بچه های کلاس اولی،معلم دینی نداشت! یک معلم عربی هم داشتیم که به فراخور درس اش،بازهم کلاس به اسم دینی شناخته می شد ولی کتاب تعلیمات دینی را درس نمی داد و عربی تدریس می کرد،معلم اش روحانی بود،برای کلاس دینی،مدیر مدرسه مان که خودش قبلا معلم درس عربی بود،معلم کتاب فارسی مان را مجاب کرد تا دینی و قرآن تدریس کند! بنده خدا به غیر از خواندن سوره توحید و حمد، نمی توانست یک کلمه قرآن را به صورت درست و یا حداقل با لهجه فارسی بخواند چه برسد به عربی! همیشه هم به خاطر عادتی که داشت آب دهان در حین گفتار از دهنش خارج میشد و با روخوانی چهارتا حدیث و داستان از زمان صدر اسلام،سریع کلاس را جمع میکرد و با بچه ها درباره موضوعات متفرقه و .. حرف میزد و به قول معروف وقت گذرانی می کرد....
در سال دوم و سوم راهنمایی،معلمی برای تعلیمات دینی برایمان انتخاب کردند که حال خودش را نداشت،ریش هایش را با ماشین میزد،موقع گفتار عادت داشت لبانش را غنچه کند و با تلفظ غلیظ برخی حروف مثل غین و عین و ...میخواست سطح سوادش را به رخ ما بکشد.
به حضرت شلنگ و جناب خط کش فلزی اعتقادی راسخ داشت،کوچکترین بی نظمی از نظر او مساوی بود با جریمه رونویسی از کتاب تعلیمات پر حروف دینی و خوردن تعداد زیادی ضربه شلنگ و سیلی کشیده بود! آن قدری که بچه ها از او می ترسیدن،از معاونین و ناظم مدرسه حساب نمی بردند! تنها باری که بچه ها از او نترسیدن و از چیز دیگر داشتند از ترس بر خود می لرزیدند،نوار صوتی سیاحت غرب مربوط به خواب یکی از علما از دنیای برزخ و لحظه دیدار ملک الموت بود!
معلم عربی مان،همیشه مغرور و کمی زیادی لوث و نغ نغ کن بود،هیکلی درشت و چهره ای تیره با موهای ریخته داشت!همیشه به لیسانس حقوقش اش می نازید و تعریف می کرد،همیشه بچه ها را تهدید میکرد که اگر معلم نبود، الان یک وکیل پایه 1 دادگستری میشد،او هم از اقدامات فیزیکی برای آرام کردن بچه و گفتن جوک های بی مزه کم نمی گذاشت! عوضش در سوم راهنمایی،او شد ناظم و یک معلم عربی روحانی با اخلاقیات خوب و کمی بد آمد و روزگار سپری شد!
جالب بود که از بچه های کلاس،حداقل 15 نفر از بچه ها،پدرهایشان روحانی بودند...!
در اول دبیرستان معلمی آمد که بعدا فهمیدیم در کار ملک و املاک است و حسابی پول دار و به زعم خودش برای قربت الی الله و ... می آمد تدریس! اخلاقش بسیار بد بود،ما که خانواده مان مذهبی بود از این آدم بدمان میامد تا آن پسر آخر کلاس نشسته و به قول خودشان لات خیابانی! عوضش همیشه داستان های اخلاقی میگفت!به هر بهانه و چیزی سعی میکرد حال یکی را بگیرد،اگر گیر نمیداد،حالش خوب نمی شد،به قدری از او و درس دادنش زده شده بودیم که در زمان کنکور از این که کتاب دینی اول دبیرستان را نمی خواندم خوشحال بودم!
در سال های بعدی معلمی خوش اخلاق و خوش برخوردی امد که البته بعضی اوقات با شیطنت های برخی بچه کمی ناراحت میشد! مباحث مربوط به ولایت فقیه و حکومت اسلامی را به خوبی تدریس میکرد و بیشترین اطلاعات و یادگیری بنده برای آن زمان می باشد!
به طوری که بعد از اتمام دبیرستان،او به قدری شاگردانش را دوست میداشت که هر وقت در خیابان یکی از ماها را میدید،احوال پرسی میکرد و حسابی ما را شرمنده منش و اخلاقش میکرد،معلم زیست و معلم شیمی مان مذهبی بودند،با خودم میگفتم کاش اینها هم برای بقیه دینی تدریس میکردند،تدریس اینها هم عالی بود،من حتی بدون خواندن کتاب و جزوه و صرفا با گوش کردن سر کلاس های اینان،امتحانات نهایی را پاس کردم!
در دانشگاه،به غیر از یکی دوتا از استادهای دروس دینی و عمومی مان،بقیه واقعا تدریس خوبی نداشتند،کلاس هایشان خسته کننده بود،دانشجوها باسختی کلاس ها را میگذارندند و به قولی وقت گذرانی میکردند!عوضش برخی از اساتید که عقیده های درست و درمانی هم نداشتند و خیلی علیه السلام بودند...با دانشجو چنان رفیق می شدند که دانشجو ها ول کن آن استاد نمی شدنددختران مجذوب میکردند و پسران را با حرف های پوچ ولی قشنگ ! فریب می دادند...
آن استاد هایی هم که مذهبی بودند،شاید به خاطر ترس از ارتباط با دختران کلاس،یا شاید هم چیز های دیگر خیلی زیادی سنگین بودند و جذبه خاصی از خود نشان نمی دادند!
همه این ها را گفتم که بگویم جدا از چاپ بد کتب دینی و عربی آن زمان ما،تصاویر گرافیکی کم کیفیت،نوع تدریس و اخلاق برخی معلمان این دروس مهم به قدری بد بوده که به چشمان خودم می دیدم که برخی دانش آموزان از لج آن معلم مسئله دار،با نماز خواندن و قرآن خواندن مشکل پیدا میکردند! و این در حالی بود که اکثر خانواده هایمان مذهبی بودند...حالا از وضع و اوضای مدارس دخترانه خبری ندارم!
این را هم بگویم بد نیست،در اردوهایی که بسیج میرفتیم و در دوره هایی که شرکت میکردیم،اساتیدی که برای دروس فلسفه اسلامی و دین و...میامدند عالی بودند که برخی دانشجو ها بعد از اتمام تحصیلات به خاطر جذبه و اخلاق و تدریس خیلی خوب آنان الان در حوزه در س میخوانند و طلبه شده اند!
نخواستم درباره ی معلمان دیگر دروس حرف بزنم! ولی دیگر دروس هم اگر معلمی در ظاهر مذهبی بود و اخلاق خوشی نداشت و همان نتایج را بروز می دادند....راحتر بگویم،به طور مثال در دبیرستان،معلم ادبیاتی داشیتم که بعدها فهمیدیم در عملیات فاو،در اروندرود جانباز شده است،به قدری هم اخلاق و هم تدریسش عالی بود که دوست داشتم بروم در دانشگاه ادبیات بخوانم!
همیشه خودمان با دست خودمان به نسل های جوان ضربه میزنیم،همیشه از خودمان ضربه خوردیم و دشمنان با خیال آسوده نظاره گر بودند...!
کاش همه معلمان ،کارشان را با مقدار پولی که بدست می آوردند مقایسه نمی کردند....
همین...
علیرضا
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳ نظر

کشوری با تمدن !

مردمی فهیم ! ملتی صبور و مقاوم !

جوانانی نیرومند !

منابع طبیعی ! تا دلت بخواد !

هنرمندانی هنرمند! صنعتگرانی ماهر ! و مدیرانی لایق!!!

دشمنانی تیز تر از گرگ ! دوستانی لطیف تر از آهن !

شاعرانی پر آوازه ! استادانی عالم ! و ...

پس مشکل کجاست ؟

چند سال پیش در کشوری ! یک بمبی ! خیلی قوی ! افتاد روی سر مردم اون کشور !  هستشان ! نیست شد !!! و بودشان ! نابود شد !

بچه هایشان ! ناقص الخلقه ! شدند ! مزارع شان ! خشک شد ! ارتششان ! از هم پاچید ! امیدشان ! نا امید نشد....!

در سونامی سال 2011 ژاپن ! مردم برای صف غذا با یکدیگر دعوا نمی کردند و اگر غذا نمی رسید ! اعتراض نمی کردند و غذا ها را بین خودشان تقسیم می کردند !


چون فرهنگ داشتند !

کشور ژاپن ! که در همه ی جای دنیا معروف است به نظم و کار و تلاش ! از همه مهم تر ! ادب و فرهیختگی !

کم می خورند ! زیاد کار می کنند ! کم حرف می زنند ! بیشتر عمل می کنند ! کم غصه می خورند ! بیشتر صبر می کنند ! کم مصرف می کنند ! بیشتر تولید می کنند ! ساخت ژاپن را خیلی دوست دارند !

برعکس کشور خودمان که از ساخت ایران نفرت که نه ! ولی ! بی کلاس می دانند !

بمب اتم که افتاد روی کله ها یشان ! نا امید نشدند ! بهتر از قبل کار کردند ! چون یک فرهنگی بینشان بود به نام فرهنگ از خود گذشتگی !

خواهشا بحث را با هم قاطی و پاتی نکنیم !

ملت ما هم نشان دادند در 8 سال دفاع مقدس . دارای فرهنگ از خود گذشتگی در مراتب خیلی بالاتری هستند  و این خیلی عالیست....

اما یک سوال ! چرا این فرهنگ از خود گذشتگی ! در رسم ورسوم خانواده ها ! و عبور و مرور شهری و خرید و فروش و زندگی روزمره نمی بینیم ؟

برای مثال !

شما دارید از کنار خیابانی عبور می کنید ! چراغ برای ماشین ها سبز است و شما که پیاده هستید ! بدون توجه به چراغ ! از خیابان عبور می کنید! این کار شما یعنی اتلاف وقت دیگران ! با حرکت شما ! ماشن ها ناچارند بیایستند !و این یعنی ....

برای مثال !

شما دارای بالاترین مدرک تحصیلی هستید !  تا نیاز ! به انداختن آب دهان می شود ! فورا ! این کار را در خیابان انجام می دهید !

برای مثال !

شما ادعای متمدن بودن می کنید ! تا از کسی یا چیزی ناراحت می شوید ! با بدترین الفاظ ! طرف مقابلتان را مورد نوازش قرار می دهید !

برای مثال !

شما ادعای ایرانی بودن و وطن دوستی !(وطن پرستی بار معنایی خوبی ندارد !) می کنید ! وقتی می روید کالایی را بخرید ! خارجی بودنش برای شما مهم تر از هر چیزی است !

برای مثال !

شما یک خانم هستید ! برای این که مردم فکر کنند شما آدم باکلاسی هستید ! مثل آفتاب پرست !!! از جدید ترین مدل های غربی ! لباس و آرایش ! تقلید می کنید !

برای مثال !

شما یک دانشجو هستید ! با فرهنگ بودن را در گوش دادن به جدیدترین موسقی غربی ! و عینک دودی جستجو می کنید !

برای مثال !

شما یک استاد دانشگاه هستید ! خودتان را خیلی فرهیخته ! و باسواد می دانید ! ولی خیلی راحت ماشینتان را جلوی درب مردم پارک می کنید...

برای مثال !

شما خودتان را خیلی قبول دارید ! و انسان با ادبی می دانید ! ولی اگر با کسی از نظر سیاسی و یا اجتماعی و غیره ! مشکل داشته باشید ! از کوچکترین توهین ها دریغ نمی کنید !

برای مثال !

ولش کن زیاده !

فرهنگ از خود گذشتگی ! برای این است اگر دیدیم ! فرد مورد نظرمان نقطه ضعفی  دارد ! آشکارش نکنیم !

این چند روز گرانی به حد بالایی رفته ! چرا بعضی که هیچ ! اکثرمان ! بیشترین خرید ها را از بازار انجام داده ایم ؟

مگر نه این که در کشورمان خیلی ها ندارند که بخورند ! و خیلی ها ندارند که بپوشند ؟ و خیلی ها ندارند که بروند زندگی مشترکشان را آغاز کنند ؟

چرا وقتی دلار بالا و پایین می شود ! مردم ! حس دلالی شان !!! گل می کند ؟ می خواهند بهترین سوء استفاده را از شرایط اقتصادی بکنند ؟

چرا این فرهنگ از خود گذشتگی ! یکمی ! خودش را نشان نمی دهد ؟

در یکی از کشور هایی اروپایی ! که اگر اسمش را بیاورم ! باورتان نمی شود ! یک مدتی ! میوه کم یاب شد ! و خیلی گران شد !

فکر می کنید ! مردم آن کشور مثل مردم ما !!!! هجوم بردند به فروشگاه ها و مغازه ها !!! نخیر ! زهی خیال باطل !

مردم آن کشور ! میوه های درون خانه و یخچال هایشان را برداشتند ! نه برای این که بخورند ! برای این که ببرند بدهند به مغازه ! ها !!! نه برای این که بفروشند به مغازه ها و سودی بکنند ! نه ! اشتباه نکنید ! برای این که بردند بدهند به صورت رایگان !!!! تا مردمی که فقیر هستند بتوانند از مغازه ها بگیریند !

آیا این باور کردنی است !

هر وقت در کشور ما گرانی می شود ! برعکس ! بازار شلوغ تر می شود !!!

چرا ؟

همین.....

پی نوشت :

میلاد حضرت زینب کبری (س) مبارک باد...



علیرضا
۲۳ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴۳ نظر