نگاه کردن فلسفی استاد به شاگرد!
همه ی کلاس ساکت بود !
همه با تعجب و کنجکاوی داشتند منظره ایی بامزه را نگاه می کردند!
من هم که پسر شیطونی نیستم ولی بعضی اوقات نمی دانم چه طور می شود که این طور می شوم!
انتهای کلاس نزدیک در کلاس نشسته بودم! دقیقا گرم ترین نقطه ی کلاس! حالا چرا گرم ترین؟ دلیلش این بود که کلاس ما چهار فصل بود!
نزدیک پنچره ها که چیلر وجود داشت سردترین نقطه بود! و جماعت مثلا درس خوان از مدت ها پیش از شروع کلاس اونجا را با صندلی هایش اشغال می کردند ! سمت راست کلاس یعنی همان سمت راست من! کمی معتدل بود و حالت پاییزی داشت! گوشه ی سمت چپ جلوی کلاس یعنی جایی که استاد محترم (ونه محترمه! چون مرد بود!) حالت بهاری داشت! و جایی که من نشسته بودم تابستان بود !
استاد ما هیکلی درشت و قد بلند (دیگر خوتان در ذهن مبارکتان تصور بنمایید!!!) چهره ایی آفتاب سوخته با چشمانی سفید! شکمی تا کمی برآمده و در برخی نقاط با برجستگی بیشتر به دلیل محتویات داخل جیب ! (البته این یک تیکه را با لحن آقای اصغری بخوانید!) و دستانش را از پشت به هم گره زده بود و گاهی با ناخن های سفیدش بازی هم می کرد!
اما پسره که رفیق من بود ! قدی متوسط و لاغر و چشمانی درشت و صورتی روشن ! که وقتی نگاهش میکردی چهره ایی معصوم را داشت!
به چشم همدیگر زل زده بودند!
کلاس ساکت و ساکت بود ! همه منتظر جواب سوال فلسفی شاگرد بودند!
من هم یک دفعه از انتهای کلاس با صدای بلند گفتم: استاد چرا چپ چپ نگاه نگاه می کنی!!!؟ گفتن من همانا و منفجر شدن کلاس همانا!
بچه ها از خنده داشتن ریسه می رفتن ! و البته یک عده هم زیر خاکی شنا می کردند!
پسره نفس راحتی کشید! و استاد با لحنی انکارانه !!!! به من گفت : من معمولی نگاه کردم!
بماند که استادمان رفیق ما را خیلی دوست داشت...
تابستان 91- ماه رمضان -کلاس بعد ظهر- درس فلسفه خداشناسی -طرح ولایت کشوری- مشهد مقدس -دانشگاه فردوسی - ساختمان دانشکده ی کشاورزی - جای شما خالی!
همین...
پی نوشت!
22 بهمن همه می آییم
با شعار مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل