فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

بسم الله
هر چیزی یک فرهنگی دارد
پرواز هم فرهنگ خود را دارد...
...........................................
استفاده از عناوین و مطالب فقط با ذکر نام فرهنگ پرواز
مجاز است! اخلاق در امانت داری....
در غیر این صورت شرعا و قانونا حرام است.
...........................................
فرهنگ پرواز چه با همین عنوان و
چه با عنوان های
نزدیک به فرهنگ پرواز . ارتباطی ندارد
...........................................
برای مشاهده بهتر فرهنگ پرواز از مرور گر
Mozilla Firefox استفاده کنید.

بایگانی

آخرین مطالب

نویسندگان

پیوندهای روزانه

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

علیرضا
۱۰ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اصلا جنابمان در ذهن خیلی مبارکمان به یاد ندارد که از وقتی پاهای مبارک و خوش بویمان  را بر پهنه ی گیتی قدم نهادیم،در شانس به ما عالیجنابان سلامی کرده باشد!

اصلا شاید آن زمان،از این آیفون های تصویری هوشمند،عرصه ی وجود را طی نکرده بودندی یا شاید هم به مانند این گردالی پزان سریع الپخت کش لقمه ... یک کلوز دور بر شیشه ی ماتشان انداخته بودند و ما مدارج عالیه برای فهم این قاعده را نداشتیم..

البته بعد ها ذهن مبارک فهمید که مشکل از ذکور بودن ما اجناس سخت جان هفت جان دارد!

شاید بیاد نداشته باشیم باری به اتوبوس های عموشهردار سوار شده باشیم و بتوانیم براحتی بر روی یکی از این مبل های لاستیکی سخت ،آسان جلوس کرده باشیم!

یا  بدون ترشح آندرنالین و همه ناله های درونی مان و بدون استرس این که بتوانیم به سهولت بر صندلی جلوی تاکسی نشسته باشیم در مغز گران مایه مان چییزی به یاد بیاوریم!

هر بار که خواستیم بر اتوبوسی مینی بوسی و هر مرکب بوس دار دیگری اوتراق نماییم با صحنه ی وارد شدن پیرمرد کمر شکسته و ایضا دستان لرزان ویبره مانندش مواجه نشویم و یا با آن چشمان از حدقه بیرون زده و آب مرواریدی اش مواجه نشویم که با زبان بی زبانی به من فلک زده بهفماند که ای جوانک

،گر تو آنجا نشسته ایی ملکی مشاع است که سند شش دانگش در جیب من است! از جایت برخیز قبل از این که زبان بی زبان،زبان باز شود!

(البته کاریکاتور بالا حس درونی مان را بر خلاف حس بیرونی مان،نمایش میدهد)

یا به مانند گوسفندان ،آرزوی نشستن بر صندلی جلو و در کنار راننده بر دلمان ماند از بس که هر بار ما سوار شدیم یک زن مثلا با عفت ماتیک و گچ و سیمان مالیده بر صورت بیاید با صدای نازک از نی قلیون عبور یک طرفه کرده اش بگوید آقاااا ببخشیییید میشه برید عقب بشینید....!

انگار این غیرت از خدا بی خبر مگر میگذارد! آدمی را به مانند فنری از جا می پراند و زبان که دوصد لعنت بر او باد ،به مانند لوله ی اگزوز می گوید چشم و من بی نوا بدون آن که دلم بر این غصب ناگهانی و خشن راضی باشد ناچار می شوم در اتوبوس ها به مانند گوشت های آویزان در قصابی بایستم و در تاکسی ها بر روی صندلی عقب به مانند کتاب های فشرده شده در یک قفسه ی کوچک وآهنی سرد کتابخانه ،جمع شویم مبادا که سیبیل درشت کناری مان ،آن حالت  دهان گشاد شده ی پاهایش کمی کوچک شود!

آری،جنس ذکور بدبختی های زیاد تری دارد که ما نخواستیم بر غم هم جنس های خود بیافزاییم...

همین....

علیرضا
۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر