فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

بسم الله
هر چیزی یک فرهنگی دارد
پرواز هم فرهنگ خود را دارد...
...........................................
استفاده از عناوین و مطالب فقط با ذکر نام فرهنگ پرواز
مجاز است! اخلاق در امانت داری....
در غیر این صورت شرعا و قانونا حرام است.
...........................................
فرهنگ پرواز چه با همین عنوان و
چه با عنوان های
نزدیک به فرهنگ پرواز . ارتباطی ندارد
...........................................
برای مشاهده بهتر فرهنگ پرواز از مرور گر
Mozilla Firefox استفاده کنید.

بایگانی

آخرین مطالب

نویسندگان

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کدخدا» ثبت شده است

این مطلب طنز را برای هفته نامه 9 دی نوشته بودم!که در اینجا منتشر شده...



موضوع انشاء: دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
کشف انشای یک حقوغ‌دان در کودکی...
ما اهل اینجاییم، من همیشه دوست داشتم روزی به تهران بروم، آخه اونجا بزرگ‌تر از اینجاست، اونجا آدم‌های بزرگی هستند، دوست دارم بروم درس بخوانم تا کسی بشوم، مادرم همیشه من را دعا می‌کند، می‌گوید تو روزی مرد بزرگی می‌شوی، دیروز که داشتم به خانه‌مان می‌رفتم، آرش جلوی من را گرفت و گفت هرچی خوراکی داری باید به من بدهی وگرنه من تو را می‌اندازم توی گل ولای تا لباس‌هایت کثیف بشود، من ترسیده بودم، چون مادرم می‌گوید نباید لباس‌هایت را کثیف کنی! برای همین به آرش پیشنهاد دادم که من خوراکی‌هایم را به تو می‌دهم و تو بذار من به خانه بروم، او قبول کرد...
 هر دو تایمان از معامله راضی شده بودیم، به قول عمو، که از آدم‌های بزرگی است، هر دویمان بازی را برده بودیم... من عمو را زیاد دوست دارم، او هم من را دوست دارد! دیشب خواب دیده بودم که در آینده دوستی خوشخنده پیدا می‌کنم. دیدم او رفته خارج درس خوانده، او پدر پول داری دارد، تعبیرش را از میرزا شنیدم که می‌گفت خوابت تعبیر میشه.

من دوست دارم بروم ملا شوم، چون که شنیدم ملا شدن از آدم شدن آسان‌تر است، برادرم دوست ندارد که ملا شود ولی من دوست دارم فامیلم را عوض کنم، سرکوچهٔ ما یک گروهبان شاهنشاهی زندگی می‌کند، او در خانه‌اش گازانبر دارد و هیکل بزرگی دارد، من از سیبیل‌هایش می‌ترسم، آدم ترسناکی است! یکی از دوستانم بابایش بهش گفته وکیل‌ها فقط یک کیف پر از کاغذ دارند، وخوش تیپ هستند، ولی ما در خانه‌مان به جز یک بیل و آفتابه حلبی، یک داس هم داریم، من طرز کار با داس را از دوستم یاد گرفتم.
من دوست دارم یک حقوق‌دان بشوم و همه به من افتخار کنند. من دوست دارم رئیس بشوم و همهٔ آدم‌های بیکار فامیلمان را استخدام بکنم، پدر یکی از دوستانم همزمان با گرفتن دیپلمش از دبیرستان شهرمان، توانسته لیسانسش را از تهران بگیرد، در محلهٔ ما کسی سیکل ندارد، اگر من دوسال دیگر درس بخوانم، معلمان گفته است که تو می‌توانی سیکل بگیری، یادم هست هر وقت معلممان سر من و بچه‌های کلاس داد کشیده است و ما ترسیده‌ایم، من احساس غرور و عزت می‌کنم که از آدم با قدرتی می‌ترسیم. در شهر کوچک ما کدخدایی هست که قبلا پدرش خان بوده، یعنی او خان‌زاده است.

 او شاه را خیلی دوست دارد، ما هم از او و بچه‌هایش حساب می‌بریم، او هر وقت دوست دارد راه آب قنات را به مردم می‌بنندد، چون اهالی محله ما تنبل هستند نمی‌خوان خودشان قنات بکنند، کار خوبی کردند، چون قنات لباس‌های آدم را کثیف و خاکی می‌کند.
من می‌خواهم در فرنگ درس بخوانم، می‌خواهم حقوغ بخوانم، معلممان می‌گوید حقوغ، دو تا قاف دارد، ولی من می‌دانم که مثل قله قاف، حقوق هم یک قاف دارد...
مادرم هر وقت از دست بابام عصبانی می‌شود می‌گوید مرغ یکپا دارد! ولی مرغ‌های خانه کدخدا با اینکه دوتا پا دارند، همیشه با یکپا می‌پرند و بال‌هایشان را باهم و کنار هم می‌ذارند، مرغ‌هایشان در کوچهٔ پشتی ما پیاده روی می‌کنند...
راستی آقا معلممان گفته دیگر از این انشا‌ها، ننویسم، چون آقامدیر خوشش نمی‌آید، او دوست کدخدا است، او همیشه کروات می‌بندد، عمو کروات ندارد، او باغ پسته در شهرشان دارد، او دوست دارد پنج تا بچه داشته باشد و همه‌شان اهل تجارت و زرنگ بازی باشند، ولی من دوست دارم یک حقوق‌دان بشوم، چون دوستم می‌گوید حقوغ‌دان‌ها می‌توانند همهٔ جاده‌ها را آسفالت کنند، آخه دوست باباش دیروز یک نفر را ورداشت یکجایش را آسفالت کرد، من و دوستم نمی‌دانیم کجا را برایش آسفالتکاری کرده، چون دوستم می‌گوید از دیروز اون آدمه دیگر حرفی نزده....
ولی پدرم می‌گوید آسفالت کاری، کار قیرگونی کار‌ها است، من شاید در آینده بتوانم معنی این حرفش را بفهم، راستی پدرم هر وقت نمی‌خواهد به من پول بدهد، می‌گوید جیبم خالی است، دوستم خیلی شیروخورشید پرچم را دوست می‌دارد، من روزی‌‌ همان معامله ای که با آرش پسر قلدره کردم با دوستان کدخدا می‌کنم که بتوانم راحت بروم خانه.

علیرضا
۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹ نظر

اشتباه نکنید ! این یک مطلب فقهی نیست . همچنین یک مطلب اقتصادی هم نیست ! چون فقه کار علمای فقه است و اقتصاد کار کارشناسان اقتصادی است.

این فقط مطلبی است که شاید نظرات و عقیده ی عده ی کثیری از مردمی باشد که هنوز برای آینده خود و خانواده ی خود نگران هستند !

دولت بر روی کار آمده است که قرار بود اقتصادی را سامان دهد که هم مردم راحت باشند و فعالان اقتصادی .

اما از آنجایی که این دولت با تمام بلدم بلدم هایش ! نمی تواند یک فاکتور ریزهزینه های درشت خود را که فقط برای تغییر دکوراسیون دفتر شیخ الرئیس روحانی بود را نگه دارد چگونه می تواند اطلاعات اقتصادی 75 میلیون ایرانی را ثبت وضبط کند ؟ حالا خرج دکوراسیون باقی وزرا ...

دولتی سر کار است که نیتش اش ان شاالله خیر است !  اما چگونه است که هنوز زبان تکریم و نوازش را با مستضعفان نمی داند چیست ! اما از کمک به فقیران خبر می دهد ؟

دولت تدبیر و امید چرا مسلئه ی خزانه ی خالی را اعلام عمومی می کند و آن گاه خبر از خرج هایی می رسد که یک ماهنامه ی دسته ی چندمی با کمک رفقای دولتی خود ! تبدیل به روزنامه می شود ؟

خزانه خالی بود ! شاید جیب یک عده از قبل پر شده بود ! نمی دانم در کجای مسائل آماری می توان اورانیوم 20 درصد را سوزاند(اکسید) ولی نتوان آن را فروخت تا شاید با پول آن به جای خود اورانیوم برای بیماران ؛ رادیو دارو تهیه کرد؟ شاید برای برخی وارد کنندگان دارو که در انتخابات نقش بسزایی داشتند ، سوزاندن اورانیوم با غنای 20 درصد با صرفه تر بود! همه با هم به سبک آقا جواد شادمان ! لبخندی غم انگیز بزنید تا شاید برخی ها که به فرموده امام راحل (ره) خواب آمریکا را می بینند ؛ بیدار شوند ....

شاید هم این اقتصاد باید کلنگ جهادی بودن و مقاوم بودنش ؛ از سواحل کیش و کنار دلفین های با تدبیرش که خوب می دانند در جلوی چه کسانی و چطوری در آب شیرجه بزنند و صدای ناز خود را به گوش ساحل نشینانی که به دنبال یک دقیقه تفریح سالم ! هزاری اندی کیلومتر را نه در بنزهایشان ! بلکه در بوئینگ هایشان که قرار است کدخدا برایشان کمک و تجهیرات بفرستد از شمال سبز به کیش لطیف بیایند تا همه را با تدبیر مثال زدنی خود مات کنند ...



علیرضا
۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۶۱ نظر