فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

فرهنگ همانی که آقا هم فدایی آن است

فرهنگ پرواز

بسم الله
هر چیزی یک فرهنگی دارد
پرواز هم فرهنگ خود را دارد...
...........................................
استفاده از عناوین و مطالب فقط با ذکر نام فرهنگ پرواز
مجاز است! اخلاق در امانت داری....
در غیر این صورت شرعا و قانونا حرام است.
...........................................
فرهنگ پرواز چه با همین عنوان و
چه با عنوان های
نزدیک به فرهنگ پرواز . ارتباطی ندارد
...........................................
برای مشاهده بهتر فرهنگ پرواز از مرور گر
Mozilla Firefox استفاده کنید.

بایگانی

آخرین مطالب

نویسندگان

پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خنده» ثبت شده است

1: عینک: چیزی که در هنگام امضای توافقات برد برد از آن استفاده نکنند...!

2:تورم تک رقمی: همان لنگه کفش در بیابان برای بعضی هاست! سیاستمداران لنگ دیگرش را نمی یابند!!!

3:ایرباس : یک نوع تنفس مصنوعی را گویند!

4:بوئینگ :تنفس دهان به دهان را گویند!

5:برجام:چیزی که تعاریف مختلف دارد! بسته به جمله ی گوینده ،ملت باید شکر خدا را گویند و رئیس جمهور از عواقب ناشکری اش گوید!چیزی که قبال نقض نیست حتی اگر نقض شده باشد!

6: عراقچی :نوعی لانچر با قابلیت پرتاب راکت هایی با برد دو متر است! کلاهک این راکت ها،قابلیت جوهری کردن کت طرف مقابل را دارد!

7: قطار:چیزی که نفس مردم را گیرد!چیزی که بوی نویی ندهد!

8:سلفی:قدیم تر ها زندگان با دیگر زندگان می گرفتند! امروز به عملی گویند که زندگان در آمبولانس با مردگان سیاسی گیرند!

9:کوشک:قصری که استخر دارد! محلی که مردگان سیاسی در آن جان به ملک الموت تحویل دهند...!

10:صداوسیما: کیمیاگر!چیزی که در سه شب پدرخوانده ی فتنه ساز را به یک قدیس تبدیل کند... تعریف دیگری ندارد...!

11:سرخه: شهری از شهرهای ایران است! بدهکاران بانکی بییشتر می شناسندش...!

12:آقازاده نفتی: قدیم ترها دکل می دزدیدند! امروز به کسانی می گویند که چک دهند و فرار کنند..بسیار دارای ابتکار...هستند!

13: رکود: معانی مختلف را برای آن ذکر کرده اند! چیزی که با صعنت عینک و لنز ارتباط داشته باشد!

14:بوی نویی: حسی که کودکان نزدیک عید از لباسهای جدیدشان پیدا میکنند!سیاستمدران ویلا نشین از صندلی ایرباس...!

15:امیرکبیر: کسی که به جای استخر فرح پهلوی،در حمام شهید شد!خدایش بیامرزد...

16:وزیربهداشت: کسی برای بیست نفر از اعضای کابینه دولت،عینک و لنز طبی تجویز کرده است..!

17:کاندید رقیب : هر کسی که بتواند شیخ را ناراحت و شکست دهد! بنا به گفته وزیرارتباطات،تخریبچی نیز گویند!

18:صندوق فرهنگیان:محلی که به اختلاس گران مودب وام دوزاده هزار میلیاردی دهند!کاربرد دگیری ندارد!

19:کنسرو:چیزی که نزدیک انتخابات دفن نکنند و به خلق خدا دهند!

20:لیست امید:به مجموعه افرادی گویند که سه بار برای طرفداری از دوستانشان تشکیل جلسه داده باشند!

21: بی بی سی:جایی که در انتخابات قبل ثنای امیر گویند و در مرگش زیر آبش را بزنند!

22:دلار : چیزی به مدد برجام،دارای پر وبال شده باشد! نوعی پرنده...

23:کنسرت:چیزی که جوانان بیکار پی کار از دولت را سرگرم کند!

24:پاسپورت : چیزی که رتبه اش،بدون عینک قابل مشاهده باشد!

25:نجومی بگیر:منجم،صفرشناس،کسی که حسابهایش،را نماینده معروف شده ی تهران،نخواهد بدادند!

26:گورخواب:موجود جانداری که فقط با عینک در چشم سیاستمداران دیده می شود...!

همین...!

علیرضا
۲۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر
این مطلب طنز را برای هفته نامه 9 دی نوشته بودم!که در اینجا منتشر شده...



موضوع انشاء: دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟
کشف انشای یک حقوغ‌دان در کودکی...
ما اهل اینجاییم، من همیشه دوست داشتم روزی به تهران بروم، آخه اونجا بزرگ‌تر از اینجاست، اونجا آدم‌های بزرگی هستند، دوست دارم بروم درس بخوانم تا کسی بشوم، مادرم همیشه من را دعا می‌کند، می‌گوید تو روزی مرد بزرگی می‌شوی، دیروز که داشتم به خانه‌مان می‌رفتم، آرش جلوی من را گرفت و گفت هرچی خوراکی داری باید به من بدهی وگرنه من تو را می‌اندازم توی گل ولای تا لباس‌هایت کثیف بشود، من ترسیده بودم، چون مادرم می‌گوید نباید لباس‌هایت را کثیف کنی! برای همین به آرش پیشنهاد دادم که من خوراکی‌هایم را به تو می‌دهم و تو بذار من به خانه بروم، او قبول کرد...
 هر دو تایمان از معامله راضی شده بودیم، به قول عمو، که از آدم‌های بزرگی است، هر دویمان بازی را برده بودیم... من عمو را زیاد دوست دارم، او هم من را دوست دارد! دیشب خواب دیده بودم که در آینده دوستی خوشخنده پیدا می‌کنم. دیدم او رفته خارج درس خوانده، او پدر پول داری دارد، تعبیرش را از میرزا شنیدم که می‌گفت خوابت تعبیر میشه.

من دوست دارم بروم ملا شوم، چون که شنیدم ملا شدن از آدم شدن آسان‌تر است، برادرم دوست ندارد که ملا شود ولی من دوست دارم فامیلم را عوض کنم، سرکوچهٔ ما یک گروهبان شاهنشاهی زندگی می‌کند، او در خانه‌اش گازانبر دارد و هیکل بزرگی دارد، من از سیبیل‌هایش می‌ترسم، آدم ترسناکی است! یکی از دوستانم بابایش بهش گفته وکیل‌ها فقط یک کیف پر از کاغذ دارند، وخوش تیپ هستند، ولی ما در خانه‌مان به جز یک بیل و آفتابه حلبی، یک داس هم داریم، من طرز کار با داس را از دوستم یاد گرفتم.
من دوست دارم یک حقوق‌دان بشوم و همه به من افتخار کنند. من دوست دارم رئیس بشوم و همهٔ آدم‌های بیکار فامیلمان را استخدام بکنم، پدر یکی از دوستانم همزمان با گرفتن دیپلمش از دبیرستان شهرمان، توانسته لیسانسش را از تهران بگیرد، در محلهٔ ما کسی سیکل ندارد، اگر من دوسال دیگر درس بخوانم، معلمان گفته است که تو می‌توانی سیکل بگیری، یادم هست هر وقت معلممان سر من و بچه‌های کلاس داد کشیده است و ما ترسیده‌ایم، من احساس غرور و عزت می‌کنم که از آدم با قدرتی می‌ترسیم. در شهر کوچک ما کدخدایی هست که قبلا پدرش خان بوده، یعنی او خان‌زاده است.

 او شاه را خیلی دوست دارد، ما هم از او و بچه‌هایش حساب می‌بریم، او هر وقت دوست دارد راه آب قنات را به مردم می‌بنندد، چون اهالی محله ما تنبل هستند نمی‌خوان خودشان قنات بکنند، کار خوبی کردند، چون قنات لباس‌های آدم را کثیف و خاکی می‌کند.
من می‌خواهم در فرنگ درس بخوانم، می‌خواهم حقوغ بخوانم، معلممان می‌گوید حقوغ، دو تا قاف دارد، ولی من می‌دانم که مثل قله قاف، حقوق هم یک قاف دارد...
مادرم هر وقت از دست بابام عصبانی می‌شود می‌گوید مرغ یکپا دارد! ولی مرغ‌های خانه کدخدا با اینکه دوتا پا دارند، همیشه با یکپا می‌پرند و بال‌هایشان را باهم و کنار هم می‌ذارند، مرغ‌هایشان در کوچهٔ پشتی ما پیاده روی می‌کنند...
راستی آقا معلممان گفته دیگر از این انشا‌ها، ننویسم، چون آقامدیر خوشش نمی‌آید، او دوست کدخدا است، او همیشه کروات می‌بندد، عمو کروات ندارد، او باغ پسته در شهرشان دارد، او دوست دارد پنج تا بچه داشته باشد و همه‌شان اهل تجارت و زرنگ بازی باشند، ولی من دوست دارم یک حقوق‌دان بشوم، چون دوستم می‌گوید حقوغ‌دان‌ها می‌توانند همهٔ جاده‌ها را آسفالت کنند، آخه دوست باباش دیروز یک نفر را ورداشت یکجایش را آسفالت کرد، من و دوستم نمی‌دانیم کجا را برایش آسفالتکاری کرده، چون دوستم می‌گوید از دیروز اون آدمه دیگر حرفی نزده....
ولی پدرم می‌گوید آسفالت کاری، کار قیرگونی کار‌ها است، من شاید در آینده بتوانم معنی این حرفش را بفهم، راستی پدرم هر وقت نمی‌خواهد به من پول بدهد، می‌گوید جیبم خالی است، دوستم خیلی شیروخورشید پرچم را دوست می‌دارد، من روزی‌‌ همان معامله ای که با آرش پسر قلدره کردم با دوستان کدخدا می‌کنم که بتوانم راحت بروم خانه.

علیرضا
۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹ نظر